ماه زخمی به قلم روژان کاردان
پارت ششم
زمان ارسال : ۳۱۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
تلفنو قطع کردم و با استرس به خانم سلطانی زل زده بودم که همش راه میرفت و زیر لب چیزی تکرار میکرد. برگشتم به پسر بچهای که در رو برام باز کرده بود نگاه کردم. چشماش اشکی بود. عجیب بود برام! هم خشم داشت داخل چشماش، هم ترس، هم دلسوزی.
بلند شدم و گفتم:
-خانم سلطانی من نه میتونم برم الآن، نه میتونم ببینم چرا اینطوری شد!
من به شیوا قول دادم نذارم بیگناه بره بالای دار.
اشک ا
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه
00قشنگه
۱۰ ماه پیشs
۱۳ ساله 00به نظر من که عالیه
۱۰ ماه پیشجیم
20قشنگه ولی واقعا کوتاهه پارتا تا میخونی تموم میشه خواهشا ۲ صفحه ای کنید
۱۱ ماه پیشروژان کاردان | نویسنده رمان
🌸🌸
۱۰ ماه پیشAa
10ممنون👏🙏مگه اینجور جاهایی هم داریم که از زنها متنفر باشن؟
۱۰ ماه پیشروژان کاردان | نویسنده رمان
داشتیم قدیم تو بعضی از شهرها🥲❤️
۱۰ ماه پیشندا
۳۰ ساله 10سلام جالبه ولی خیلی کوتاه چرا..
۱۱ ماه پیشروژان کاردان | نویسنده رمان
هر پارت دقیقا یک صفحه ....
۱۱ ماه پیش
ترمه
00خوب